19/ بهمن/90
صبحت بخیر نازنینم.. صبح با خروپف بابایی از خواب بیدار شدی و کلی خندیدی و اداشو درآوردی... بابایی با ماشین رفت آخه میخواست به کارای بانکی برسه و از طرفی برف ولنجک سنگین بود و حس ترافیک و رانندگی نبود..با خ ن هماهنگ کردیم و اومدیم..الان هم داره حسابی میباره... شما رو تو کلاس پیش هستی و مامانش گذاشتم..ظاهرا خاله بهاره نیومده بود و شوفاژها هم خراب بودن.. کاش هوا بهتر میشد تا خاله جون وحیده میومد پیشمون..خیلی بهش نیاز دارم..دیروز هم مادرجون شهریار اومد خونشون و الان سرش حسابی گرمه... کلی کار و گزارش نویسی افتاده سرم و باید برم بکارم برسم..دوستت دارم نازگلکم.. تو این برف شدید تصمیم گرفتیم زودتر بیایم خونه..ساعت 1 با...